من و ددی و دال عدسم

ساخت وبلاگ
دختر قشنگم سلام. عطر گل یاس سلام. شکوفه گیلاس سلام. چند وقتیه که شما حسابی دلبری میکنی و همه اش یا داری دست میزنی یا میرقصی. خدا رو شکر. آرزو میکنم همیشه شاد باشی و هیچوقت لبخند از رو لبات نره. برای روز شنبه چهار شهریور عروسی دعوت شدیم عروسی پیام جان و زهرا خانوم. البته این عروسی تهرانشون بود و قراره 8 هم ی عروسی تو ایلام بگیرن. عروسی تو تالار گلوریا تو جنت آباد برگزار شد. مسیرش برای ما خیلی دور بود و با توجه به ساعت اوج ترافیک تو راه حسابی خسته شدیم البته شما تقریبا از همون اول راه خوابیدی تا اونجا که رسیدیم بیدار شدی. اونجا به شما حسابی خوش گذشت و کلی دست زدی و رقصیدی. خدارو شکر که من بهترین دختر دنیا رو دارم. همه کلی قربون صدقه ات میرفتن که تو چقد قشنگ دست میزنی و میرقصی. شب هم که تو راه داشتیم برمیگشتیم همه اش دست میزدی. خوشگل ترین دختر دنیا عروس شدن خودتو ببینم مامان.  [ دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 10:15 ] [ mami mozhgan ] من و ددی و دال عدسم...ادامه مطلب
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daaladaso بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 14:59

خدایا شکرت. بالاخره امروز هم رسید. امروز یکشنبه بیست و سوم آبان 1395 . ساعت 04:30 صبح از خونه به سمت بیمارستان خاتم الانبیا حرکت کردیم. خانم دکتر داوری تنها دکتر مامان گفته بودن ساعت 5 برای آزمایش های قبل از عمل بیمارستان باشیم. با مادربزرگ و خاله مریم و عمه شهناز و بابایی رفتیم بیمارستان. ساعت 5 رسیدیم اونجا کارها انجام شد ساعت 7:10 خانم دکتر اومدن و دستور عمل رو دادن. انقدر هیجان اون لحظات زیاد بود که به سختی یادم میاد. ساعت 07:30 عمل شروع شد و به لطف خدا ساعت 07:40 دنیای ما روشن شد. قدمت مبارک بهترین هدیه خدا. از امروز تا بینهایت عاشقتم [ یکشنبه ششم فروردین ۱۳۹۶ ] [ 13:11 ] [ mami mozhga من و ددی و دال عدسم...ادامه مطلب
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : روز,موعود, نویسنده : daaladaso بازدید : 18 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:45

امروز سه شنبه 23 آذر 95. نورای عزیز مامان امروز یک ماهه شده. دخترم اگه تو این یکماه اذیت شدی مامانو ببخش بذار به حساب بی تجربگیش. نگران نباش کم کم مامان راه و رسم کودکیاری رو یاد میگیره. فقط یادت نره همه دنیای منی. بابا برای گل دختری یه کیک کوچولو خرید که تو این روز عزیز دهنمون رو شیرین کنیم. کیک رو بردیم خونه بابابزرگ و اونجا با اونا جشن کوچیکی برات گرفتیم.

[ یکشنبه ششم فروردین ۱۳۹۶ ] [ 13:18 ] [ mami mozhgan ]

من و ددی و دال عدسم...
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : ماهگی,نازنین,دخترم, نویسنده : daaladaso بازدید : 17 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:45

امروز سه شنبه اس سی ام آذر 1395. امشب همه میریم خونه بابابزرگ و با خاله ها و دایی و مامان بزرگ اولین یلدای تو رو جشن میگیریم. امیدوارم عمر خوشبختی هات بلند باشه نفس مامان. امروز پاییز تموم میشه ولی با تو هر روز من بهاریه.

[ یکشنبه ششم فروردین ۱۳۹۶ ] [ 13:23 ] [ mami mozhgan ]

من و ددی و دال عدسم...
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : اولین,یلدای,چراغ,خونه, نویسنده : daaladaso بازدید : 19 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:45

امروز سه شنبه اس 14 دی ماه 1395. امروز تولد حضرت عبدالعظیم بابا امروز سرکار نرفت. من و تو و بابایی سه تائی رفتیم زیارت. بابا برای تولد تو نذر کرده بود شیرینی بده. شیرینی ها رو تو حرم پخش کردیم و بعد زیارت و دعا برگشتیم خونه. قبول باشه نازنین دخترم. از روز تولد تودعای من خوشبختی توئه.

[ یکشنبه ششم فروردین ۱۳۹۶ ] [ 13:27 ] [ mami mozhgan ]

من و ددی و دال عدسم...
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : اولین,زیارت,نورا,خانم, نویسنده : daaladaso بازدید : 25 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:45

خیلی وقت بود هوس یه مسافرت کرده بودیم ولی به خاطر بدی هوا نمیشد رفت. بالاخره امام رضا ما رو طلبید و روز یکشنبه 15 اسفند ساعت 12:15 با هواپیمائی زاگرس به سمت مشهد حرکت کردیم. البته قرار بود پرواز ساعت 11:15 باشه ولی مثل همیشه با تاخیر انجام شد. ساعت 1:40 ظهر رسیدیم مشهد. از اونجا با ترانسفر هتل رفتیم هتل بین المللی قصر. این هتل هتلی بود که مامان و بابا برا ماه عسل رفته بودن. دوست داشتیم اولین مسافرت نورا خانوم هم اقامتش اونجا باشه. بعد از تحویل اتاق و استراحت ساعت 6 بعدازظهر رفتیم حرم. اینجا جاییه که مامان عاشقشه. زیارت قبول دردانه ی مامان. ساعت 8 برگشتیم هتل و استراحت. صبح بعد از صبحانه رفتیم من و ددی و دال عدسم...ادامه مطلب
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : اولین,مسافرت,عشق,مامان, نویسنده : daaladaso بازدید : 22 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:45

نازنین دخترم، خوشحالم اولین نوروز رو کنار هم جشن میگیریم. از چند روز قبل از سال نو مامان رفته سرکار و تو رو میزاره پیش مامان بزرگه مهربون. خیلی دلم برات تنگ میشه ولی خداروشکر که تو این تعطیلات دوباره کنارتم. هفت سین قشنگی برات چیدم و لباسای خوشگلتو تنت کردم نورای عزیز مامان سر سال تحویل خوابید. قربونش برم انقد از صبح بازیگوشی کردی موقع سال تحویل که ساعت 1:58 عصر بود خواب بودی ولی مامان بردمت کنار سفره هفت سین و ازت کلی عکسای قشنگ گرفتم. از روزی که تو رو دارم هر روز من عید و هر فصل من بهاره نورای نازنینم [ سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ ] [ 15:34 ] [ mami mozhgan ] من و ددی و دال عدسم...ادامه مطلب
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : روزم,عیده, نویسنده : daaladaso بازدید : 31 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:45

نازگلم سلام. مامان رو ببخش که ی چندوقتیه دیر به دیر مطالب وبلاگتو به روز میکنه. سرکار حسابی سرم شلوغه تو خونه هم که دوست ندارم ثانیه ای دور از تو بگذرونم. عشق مامان از همون فروردین مامان منتظر و چشم انتظار دندون درآوردن ماه منیر خانوم بود. دوست داشتم برات ی جشن مفصل بگیرم. آخه تو ماشالله همه کارتو زود زود انجام دادی از غلط زدنت که 25 اسفند خونه خاله مرجان وقتی که تازه دو روز بود رفته بودی توی چهارماه انجام دادی و سینه خیز رفتنت که تو فروردین و چهاردست و پارم که تو اردیبهشت کامل میرفتی. 25 تیر مامانی زنگ زد به منو مژده دراومدن دندونت رو بهم داد. منم که از خوشحالی سراز پا نمیشناختم به همه اداره من و ددی و دال عدسم...ادامه مطلب
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : جشن,دندونی,نفس,مامان, نویسنده : daaladaso بازدید : 18 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:45

دختر قشنگم امروز سه شنبه 27 مهر 95 است مامان تصمیم گرفته از فردا دیگه سرکار نره تا بیشتر به تو برسه . دوستای مامانم حسابی شرمنده کردن و ما رو تا دم در بدرقه کردن منم بهشون قول دادم تو که دنیا اومدی و یکم بزرگ شدی بری پیششون. برای اومدنت لحظه شماری میکنم بهار زندگیم.

من و ددی و دال عدسم...
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : آخرین روز کاری نمایشگاه کتاب,آخرین روز کاری دولت احمدی نژاد, نویسنده : daaladaso بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 22:38

امروز چهارشنبه است 95/07/07 . ساعت هفت و نیم شب اتفاقی که مدتها منتظرش بودیم افتاد. مامان دفاع داشت. از صبح من و نورای عزیز درس خونده بودیم و تمرین ارائه کرده بودیم. ساعت 5 از خونه راه افتادیم ساعت 6و نیم هم رسیدیم دانشگاه. تو راهروی دانشگاه خاله مریم رو دیدیم که اومده بود تو جلسه دفاع ما شرکت کنه چند دقیقه بعد بابا هم اومد. استاد راهنما با ی ربع تاخیر اومد همین باعث استرس بیشتر مامان شد. جلسه ساعت یک ربع به هشت شب شروع شد. بابا واسه اینکه من استرس نگیرم تو اتاق دفاع نیومد. مامان ارائه داد و بعد استادا گفتن همه از کلاس بریم بیرون که در مورد نمره مشورت کنن. وقتی ا من و ددی و دال عدسم...ادامه مطلب
ما را در سایت من و ددی و دال عدسم دنبال می کنید

برچسب : دفاع شخصی,دفاع مقدس,دفاع شخصی بانوان,دفاع پرس,دفاع خطی,دفاع فوتبال,دفاع از,دفاع شخصی خیابانی,دفاع شخصی چاقو,دفاع شخصی پلیس, نویسنده : daaladaso بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 12:34